دستهایم خالیست ...قلبم اما لبریز
از نگاهم جاریست.
و نگاهم بدر پاک خداست...
به خدائی که مرا جان بخشید
تا ببیند دل من باردگر
رو بدرگاه خدای دل خویش
.... بر همه بنده خود مینگری!!!
گر کسی رو بتو آورد... هر آنکس هم بود
دست او گیر و بفریادش رس
لیک من گفتم و میگویم باز
جز تو امید نبندم به کسی!!!
و به آرامش هر سینه بسی کوشیدم
لیک در خلوت خویش
خودهمی سینه غمها بودم
بسکه تنها بودم
دستهایم خالیست گرچه قلبم لبریز
همه هستی خویش
من همانم که بدلها گفتم
رو بدرگاه خداوند اگر :
تو نگاهی ز سر عشق کنی
گرکه امید ببندی بخدا
دیده برعرش خدا باید داشت
چشم امید بدرگاه خدا باید بست
گفتم وگفتم و میگویم باز
چشم امید بدرگاه خدا باید داشت
دستهایم خالی ست ....قلبم اما لبریز
زهمه عشق و محبت به هر آن سینه ء درد
به هر آنکس که ز آرامش دل محروم است
وچه امید و محبت دادم با هرآن یکه کلام
که ز نام تو و امید تو دریایی بود
پاک و لبریز زعشق
بر دلم خرده مگیر
گر که خود غمگینم
عمر کوتاه و دلم غمگین است
طاقتم نیست دگر دیدن هر غم بدلم
طاقتم نیست دگر دیدن رنجی به دلی
دستهایم خالیست گرچه
سرشار زعشق....
گرچه لبریز زمهر تو و سرشار نیاز
و دلم میداند که نیازم بتو و باز بتوست
دست خالی مرا قلب سرشار ز عشق
و امیدم بتو بود ....و امیدم بتو هست
که تو یاور باشی بدل سرشاری
که ترا میجوید ....که ترا میگوید
به هر آن دل که ....پریشان مانده است
تو مرا خوار مکن
تا توانم ز تو قدرت گیرم
که دل دنیائ در نیازی ز محبت سوزد
وکسی نیست که بر این دلها
سخن از عشق و محبت گوید
تو مرا یاری کن
که سخنگوی محبت باشم
و نویدی ز امید
تو مرا یاری ده
تو مرا یاری ده !!!
سر وده ء فـرزانه شــیدا