موضوع:عمومی
نیچه را می میرانم
|
در واقعیت انکار شده ات رستاخیزی است و دهانی باز و یک تیغ از هلال بریده ای خون آلود ِ آوازی رنجموره
سرت پر از درد و آسپرین بی خاصیت و خوابی در پس شهوتی مسکوت هار می شود سگ بیدار باغ و برگ ها ... لرزان در نگاه من آتیشت می زنم از سر نشئگی های بسیار بی یار و بی سرنشین مرده ام و بودا را نمی فهمم و نیچه را می میرانم خار بر گلویم می برد بی قطره خونی می پرم در کوچه ای بن بست یک بیوه در راه زمزمه اش الغریب و الغریب حیران از مستی اسبها و کردانی ستبر پا به ماه رود را می روند آن سوی خیال و خمار از نگاهی فلسفی و مردانی خوابیده در بیهودگی روزها |
نوشته شده در دوشنبه 26 فروردین 1387 - 19:12:48 ارسال از رضا آشفته
|