شـعر وادبـیات /هـنری -اجتماعی - جستجوگر(f.sh)

شعر وادبیات از شاعران همراه با مطالب گوناگون

شـعر وادبـیات /هـنری -اجتماعی - جستجوگر(f.sh)

شعر وادبیات از شاعران همراه با مطالب گوناگون

نشد!!!....

  

خواستم  دلی  زغـم  رها  کنم ، که  نـشد

 

دل را ،به  باده ومّی مبتلا کنم ، که  نـشد

 

عمری  گذشت  بر سرِ (امـید ِ‌ روزگار*)

 

بلکه مختصری, دوری از بلا کنم ,که نـشد!

 

گفتم حریم درد ،خانه ی دیرینِ دل که نیست!

 

دل را به پای * فراری*  جدا کنم که  نـشد!

 

دیروز و روزها ،  قصه غم گفته ام  بـسی

 

امروز آمدم بلکه دمی هم صفا کنم. که نـشد!!

 

جز حرف مهر و وفا هیچکس* ز دل نگفت

 

درمانده ام به چه  باید ،وفا کنم  ، که نـشد؟!!

 

شاید حریم محـبت ،جایگاه بی کسی  ست

 

من آمـدم ،دل ‌ِ خویش ،رسـوا کنم  که نـشد!

 

یارا حـدیث عـشق ،صحبت ویرانی من است

 

های !!!... آمدم دل خویش ، (شـیدا *)کنم که نشد!!!!   

 

 

فرزانه شیدا

دوشنبه 13 مهر 1388 ف . شیدا 

 

می توان شعری گفت

 

::: عاکف :
زاده ی خاک شمالم من اگر
در جنوب نفس فقر سکونت دارم
و از این ماه که در جام من انداخته اند
سخنی بیشتر از بغض و تنفر دارم...
پای تاول زده ی کودک مینابی را
هنر ِ تجربه از سوی خدا نشماریم... 

سایت شعرنو 

http://www.shereno.com/file.php?id=54639

 

میتوان شعری گفت :   

 

  

 

می توان شعری گفت 

 

که در آن "جغد کبوتر باشد 

 

وقفس مدرسه ای بی همتا 

  

میتوان "کرکس" را  

 

پدر دانش رأفت نامید !

 

 

وبه روباه لقب داد 

 

که علامه ترین مخلوق است 

 

می توان شعری گفت 

 

که در آن رنگ  "مقدس"و "ریا"  

 

اصل عبادت باشد 

 

به قلم:  عاکف 

من آن قوی ام ...

 

 

ــــ::.. من آن قوی ام...::ــــ 

 

منم ... آری ...
همان قوی سفید ِمانده در رنگ سیاهی ها ی یک"بودن"
،به اوج یک زمان تار و بی فردا...
اکه در آن " رنگ بودن ها"
،اصالت های رنگی ...ازهمه رنگینه ها بودن خود رازخاطر برد
ه در اندیشه های تلخ نومیدی!.
.بنام زندگی... حتی ..." کسی بودن "
ندارد حرمتی از تلخی چشمان بدخواهی!
من اما بر تن غمگین مردابی
به نیلوفر سلامی میکنم از مهر...
ومی پرسم زاو ...احوال ِتلخِ روزگارش را
... سوالی چند..
که اینک درمیان اینهمه گلها..
.تو ای زیباترین گل
مانده درمرداب تنهائی ..
بیا تنهابگو با من
ِزحال تلخ غمگین "جدا بودن "
....سری از دیگران حتی سوا بودن...
.وحتی بودنت را،دل سپردن...
تا فراموشی های بی مهری..
میان اینهمه هستی وبودن ها...
میان نرگس وآن لاله وگلهای دیگر نیز
که آغوشی ز باغ زندگی ....روزی بر آنها بود ..
.وپائیزی تن هریک، بسوی نامردای های بود
نرو به فرسودن ...
تنی پژمرده را درباغ ،نمایش میدهد هرروز...!!!
بگو نیلوفرم..بامن ... بگو ا ی مانده ی تنها:
(همیشه یکّه بودن در جهانی را ...
وآن تنهاترین بودن میان اینهمه گلها!!..
چه حالی میدهد در
" خلوت نیزاِر" تنهائی " ؟!
...منم چون تو...به شکل دیگر ی
بازیچه ی این روزگار تلخ بی حرمت
وگرچه درتنِ ِ ...زیبای قوئی...د ر سپیدی ها
تنی را میکشم در خلوت خاموش نیزاری......
رها دردیدگان آنکه
""معنای رهائی"" را
نمیداند!
ولی این قصه میدانم
که من ، قوی سپید رفته از یادم
و می بینم... که دیگر رسم پرواز ی ...
به کوچ زندگانی , درمیان اینهمه
چشمان باز وُخیره ای ...
بر یک خاک
نمیگیرد دگر شوقی ...برای لحظه ای حتی..
ه شوقی،آبی آن آسمان را
"یک نظر دیدن"!
که دیگر درنگاه اینهمه انسان
که ""رنگ خاک ""را بهتر شناسد
ازهمه رنگینه ی دنیا
" "بسی دل آشنا تر کرده بر رنگ سیاهی ها""
....دگر قوی سپیدی در تن پرواز
ندارد دیدنی در پهنه ی " یک آسمان پرواز"
و ا ی نیلوفر تنها... کنون شاید دگر
ختم
همه پروازهای قلب روشن بر د ل...هر قوی ِ تنهائی ست
ودر چشمان نیزاری
که در زردی چهر خود
" هراس باد" را "هرلحظه میلرزد "!!!
 
من آن قوی ام ...که میمیرم...
به تنهائی ....ه نیزاری!!!
 
 فرزانه شید ا   
2 د وم مهر ۱۳۸۸

   

 

به سلامتیه.....

 

  

به سلامتی درخت!
 نه به خاطرِ میوش، به خاطرِ سایش.

به سلامتی دیوار!
 نه به خاطرِ بلندیش، واسه این‌که هیچ‌وقت 
 پشتِ آدم روخالی نمی‌کنه.

به سلامتی دریا!
 نه به خاطرِ بزرگیش، واسه یک‌رنگیش.

به سلامتی سایه!
 که هیچ‌وقت آدم رو تنها نمی‌ذاره.

به سلامتی پرچم ایران!
 که سهرنگه، 
  
تخم‌مرغ! که دورنگه، 
 رفیق! که یه‌رنگه.

به سلامتی همه اونایی که دوسشون داریم و نمی‌دونن، 
 دوسمون دارن و نمی‌دونیم دوسمون دارن.

به سلامتی نهنگ!
 که گنده‌لات دریاست.

به سلامتی زنجیر!
 نه به خاطر این‌که درازه، به خاطر این‌که به هم پیوستس.

به سلامتی خیار!
 نه به خاطر «خ»ش، فقط به خاطر «یار»ش.

به سلامتی شلغم!
 نه به خاطر (شل)ش، به خاطر(غم)ش.

به سلامتی کرم خاکی!
نه به خاطر کرم‌بودنش،به خاطر خاکی‌بودنش

به سلامتی پل عابر پیاده!
 که هم مردا از روش رد می‌شن هم نامردا !

به سلامتی برف!
 که هم روش سفیده هم توش.

به سلامتی رودخونه!
که اون‌جا سنگای بزرگ هوای سنگای کوچیکو دارن.

می‌خوریم به سلامتی گاو!
که نمی‌گه من، می‌گه ما.

به سلامتی دریا!
 که ماهی گندیده‌هاشو دور نمی‌ریزه.

می‌خوریم به سلامتی اون که همیشه راستشو می‌گه.

به سلامتی سنگ بزرگ دریا! 
که سنگای دیگه رو می‌گیره دورش.

به سلامتی بیل!
 که هرچه ‌قدر بره تو خاک، بازم برّاق‌تر می‌شه.

به سلامتی دریا!
 که قربونیاشو پس می‌آره.

به سلامتی تابلوی ورود ممنوع!
 که یه ‌تنه یه اتوبان رو حریفه.

به سلامتی عقرب!
 که به خواری تن نمی‌ده.
(عرض شودکخدمتتون که عقرب وقتی داخل آتیش می‌ره  
و آتیش دورش رو می گیره با نیش خودش، 
 خودشو  می‌کُشه  که کسی ناله‌هاشو نشنوه)

به سلامتی سرنوشت!
 که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

به سلامتی سیم خاردار!
 که پشت و رو نداره.

 

وبه سلا متی  

تو  آره خود خودِ ‌تووووو که  تا آخرش باهام موندی