خواستم دلی زغـم رها کنم ، که نـشد
دل را ،به باده ومّی مبتلا کنم ، که نـشد
عمری گذشت بر سرِ (امـید ِ روزگار*)
بلکه مختصری, دوری از بلا کنم ,که نـشد!
گفتم حریم درد ،خانه ی دیرینِ دل که نیست!
دل را به پای * فراری* جدا کنم که نـشد!
دیروز و روزها ، قصه غم گفته ام بـسی
امروز آمدم بلکه دمی هم صفا کنم. که نـشد!!
جز حرف مهر و وفا هیچکس* ز دل نگفت
درمانده ام به چه باید ،وفا کنم ، که نـشد؟!!
شاید حریم محـبت ،جایگاه بی کسی ست
من آمـدم ،دل ِ خویش ،رسـوا کنم که نـشد!
یارا حـدیث عـشق ،صحبت ویرانی من است
های !!!... آمدم دل خویش ، (شـیدا *)کنم که نشد!!!!
فرزانه شیدا
دوشنبه 13 مهر 1388 ف . شیدا
::: عاکف : | |||
زاده ی خاک شمالم من اگر در جنوب نفس فقر سکونت دارم و از این ماه که در جام من انداخته اند سخنی بیشتر از بغض و تنفر دارم... پای تاول زده ی کودک مینابی را هنر ِ تجربه از سوی خدا نشماریم... | |||
سایت شعرنو |
میتوان شعری گفت :
می توان شعری گفت
که در آن "جغد کبوتر باشد
وقفس مدرسه ای بی همتا
میتوان "کرکس" را
پدر دانش رأفت نامید !
وبه روباه لقب داد
که علامه ترین مخلوق است
می توان شعری گفت
که در آن رنگ "مقدس"و "ریا"
اصل عبادت باشد
به قلم: عاکف
ــــ::.. من آن قوی ام...::ــــ
وبه سلا متی
تو آره خود خودِ تووووو که تا آخرش باهام موندی