دلم را باز بگذارید!-سروده ف.شیدا
 

دلم را باز بگذارید!
 
 
دلم را باز بگذارید...

که دیگر در توانم نیست

برای هرسرود ونغمه وسازی....

دلی ازشعردیروزی و نو باشم!!!

من آخر... خاطرم

مصلوب و ویران شماتت هاست

وحتی خود نمیدانم ...

چرا اینگونه مصلوبم!



دل آخر مهد دنیا را...

از آن گهواره ای بیند

که در آن لالای مادرم ،‌ اوج محبت بود!

وشاید مهد دنیا نیز....

اگر در پیچ وتاب روزگاری...

گه تکانم داد

تکانی از سر سوز محبت های او باشد!!!
 

اگر اینگونه اندیشم سوالی نیست
 

دلم اما...
 

به ساز سرزنش هائی شود مصلوب

که درآن لحظه ... حتی خود نمیداند....

گناهش چیست!


مرا حتی دورنگی های انسانی
 

دمی ...آلوده ی خود هم نمی سازد!!!
 

...ودر خودگم شوم
 

در تیره گی های زمانی چند
 

که گویا هرچه باید کرد
 

همانند همه اعمال
 

به چشم دیگران هرگز
 

ره وراه درستی نیست!!!
 

ولی چون بنگرم بر زندگانی ها
 

ترازوی همه با دیگری همواره یکسان است!!!
 


کسی خوشبخت عالم نیست

کسی داناترین دانای عالم نیست
 

کسی در بی غمی...
 

روز وشبی را سر نمی سازد
 

کسی در اوج دارائی
 

مقام "هستی اش " در دیدگاه عالم هستی
 

جدا از کودکی نوپا بدنیا نیست !
 

کسی در قامت بودن
 

به چشم دیگری مرد اهورا نیست
 

کسی جز آن خدا
 

تک یارب مطلق بدنیا نیست!!!
 
......


خدا یکتاست
 

واین در باور هر آدمی پیداست
 

ولی هرگز نمیدانم...
 

به چهر هر بشر دراین سرای فانی خاکی
 

چه باید بعد ازاین بینم
 

که دیگر بار ...شگفتی تلخ ودرد آلود
 

مرا از حال خود بیرون نیاندازد
 

که من خود هم نمیدانم
 

کدامین از هزاران چهره ی ...
 

این نسل "آدم "را
 

بباید دل کند باور !!!
 

دلم را باز بگذارید!

...
 


دلم را باز بگذارید!!!
 

چودر قلبم تفاوت نیست
 

میان اینور آب و...

کنار جوی آبی یا که آن سوتر...
 

ویا آنسوی اقیانوس
 

؛؛ که فرقی در بشر...از نوع انسان نیست!!!؛؛
 

مگر در فطرت وسیر ت ...
 

وذاتی زشت وزیبا درحریم ساده بودن !!!!
 

دلم را باز بگذارید!!!

...
 
 
دلم را باز بگذارید...
 

که در هر سو اگر باشم
 

" شرف" را پاس میدارم ...بنام پاک انسانی!
 

نه در محدوده های کوچک چشمی
 

که درآن فرق انسان با دگر انسان
 

برابر نیست!!
 

ودر آنسوی آبی زیستن ها نیز
 

دلیل آدمیت نیست...نه حتی جرم انسانی!!!
 

دلم را باز بگذارید!

....


دلم را باز بگذارید!!!
 

که من خلوتگهی دارم
 

رها از این دورنگی ها!!!
 
....


من آخر رنگ آبی جهانم را
 

بدنیای سیاه
 

چشم تو هرگز نمی بخشم !!
 

دلم را باز بگذارید!!!
 

دلم را باز بگذارید!
 

پنجشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۷


از : فــرزانه شـــیدا