¤¤¤ سکوت وسخن از: ف.شیدا ¤¤¤

  

 ¤¤¤ سکوت  وسخن ¤¤¤  

 نه حتی درسکوت خاُمش غمگین 

 یکروز تنهائی 

نه درآن واپیسن ,  بس لحظه های , بی نصیبی , 

درسکوتی سرد 

نه در جائی که دل خاموش میگردد به نومیدی 

نه آندم را که در نام « سخن » ناگه  

فروبندی لبانت را 

نمی بینی...نمی بینی زبانی درسخن 

 همسان وهمرنگ دل وامانده ای تنها 

بگوید با تو از رویای هستی از « دم» و« فردا»! 

نمی بینی که حتی هرسخن بر دل بیآویزد 

چراغی درشب تار خیالی تلخ 

که دران تیز میدانی 

« سخن» محکوم خاموشی ست 

«صدا» بر دار افکار دل نادان 

فراوان میدهد در بی کسی ها جان! 

نمیبینی که حتی با لب لبخند, 

 ودرصدواژه ی مهری  

جوابی را نکُو از دیگری روزی بگیری 

بادل خوشرنگ , که درآن خصم خاموشی 

 نباشد باز...!...  

 نمی بینی که دستان سخن 

در یک قلم همواره میگرید 

واشکِ خامه ی اندوه 

میان دفتری, خاموش میگردد  

...

ودر روز ی  که نقش واژه را 

بی تو, بخواند , چشم ِبدخواهی 

چه ها در پشت سر, درنام تو 

تفسیر میسازد 

چه ها درنقد تو, بی مهر میگوید  

چه سان نامردمیها را  

زند رنگی به چشم دیدگان خسته وبی رنگ 

که در «حق سخن » همواره نامردیست! 

 

بباید گاه ساکت بود !  

برای انکه در رسم شنیدن خصم خود دارد 

برای آنکه در راه تفکر , کفر خود دارد!

 

سخن با اهل دل گفتن,  روا باشد 

 اگر جای سخن را باتو بگذارند... 

 

سخن اما بگوشی « کر » 

نباید گفت 

سخن با بسته پنداری نشآید گفت  

 

سخن گفتن به دیواری, 

 بسی بهتر دهد برسینه آرامی

دلا !وقت سکوتت نیست 

ولی «لطف سخن »را 

 درجهان دیگر نمی بینم   

 

¤¤¤ سروده ی : فرزانه شیدا- 1388-اُسلو/نروژ¤¤¤