
سایت:
msahar.blogspot.com
SAHARGAHAN
سحرگاهان مخصوص اوراق پراکندهء
محمد جلالی چیمه ،
م.سحراست.
در این، م. سحر گزیده ای از سروده های خود
را به دوستداران شعر فارسی
عرضه خواهد کرد. نقل و درج شعر ها با ذکر مأخذ آزاد است اما نقل یا برداشت
از طرح ـ خط ـ نقاشی ها بدون اجازهء کتبی م.سحرمجازنیست
شعرهای دیگر م.سحر دراینجاست:
دربارهء مضمون و محتوی اثری که پیش رو دارید ، بیش از آنچه خود می گوید
سخنی نخواهم گفت جز آن که سزاوار است تا همآواز با این سخن مولانا که گفت :
ـخوشتر آن باشد که سّر دلبران
ـ
گفته آید در حدیث ِ دیگران » ؛
توجه و عنایت مخصوص خوانندگان را به نگفته ها و نکته هایی برانگیزم که سرآغاز
هریک از بخش های منظومه را همچون دریچه ای بر محتوی و مضمون آن بازگشوده اند.ـ
کلماتی که گاه از کُتب ِ مقدس و گاه از میان اثار بزرگان ادب و فرهنگ و عرفان این سرزمین
برگرفته و به یاری طلبیده شده اند تا مشعل وار ، پرتو روشنگری بر تاریکنای حرف و گفت
و صوت افکنند. بو که به همّت این همصدایی و همسرایی ، بیان گوینده در شرح بیدادی بر
انسان و ایمان و ایران رفت ، گویا گردد و صوت ِ لرزان او به بانگ رسایی بدل شود ،
همسنگ با فریادی که در گلوگاه ِ نسل ِاو فروشکستند!ـ
و نیز تا بر این حقیقت تأکید شود که تاخت و تاز ارباب ِ کینه و جهل ، نه آلایشی امروزینه ست
که به آسانی از دامن این جهان ستُرده شودو نه شّری ست که در برابر سعادت جویی و
آرما نخواهی ابنای آدمی به سادگی سپر اندازد.ـ
این «قول » ها و نکته ها و پیام ها به روشنی شهادت می دهند که :
دیرگاهی ست تا جهان گرفتار نهادِ آزمند و سیهکار ارباب شقاوت و تاریکی ست
و نیز شهادت می دهند که : دیرگاهی ست تا سرنوشت پیمبران و شاعران و فرهنگ ورزان
بزرگ همهء دورانها ، ایستادن در خط نخستین کارزار و پیشانی کردن با ظلمت نابردبار
انسان ستیز بوده است :
چوغلام آفتابم ، همه ز آفتاب گویم
نه شبم ، نه شب پرستم که حدیث ِ خواب گویم !ـ
«مول
ازین روست که به گفتهء فردوسی :ـ
سخنها که باید همه گفته اند
و نیز در همین معناست که سعدی می سرود :ـ
این که در شهنامه ها آورده اند
رستم و روئینه تن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ِ مُلک
کز بسی خلق است دنیا یادگار
وینهمه رفتند و مای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند
وینچه بینی هم نماند برقرار
سعدیا چندان که می دانی بگوی
حق نشــاید گفتــن الاّ آشکـــار
و این نکته ها و سخن ها نیز ، بهره ای و شمهّ ای ست از همان «حقّ ِ آشکار »
که به روزگاران دراز بر زبان ِ بزرگان این سرزمین رفته ست و همعنان با شیوایی
ِ دردمند خود بیانگر مبارزه ای ست که خِرَد ِ روشنی کردار و جهالت ظلمتباره را
جاودانه و بی گسست ، همچنان درگیر و روباروی نگاه داشته است.ـ
از این رو ، حضور این کلمات در حواشی ِ منظومه ، دعوت به همراهی با نَفَس ِ پاکان و نیکانی ست
که تباهی روزگاران ِ خود را به رنجی جانگزا زیسته اند و آلام ِ انسانی و غمنامهء زمانهء خود
را به بانگ بلند ، پیک و پیام انسان ِ عصر ما کرده اند تا همدردی و همزبانی خود را به
اهانت دیدگان و آزردگان و مظلومان خاک ابراز دارند و جان و وجدان آدمی را نیرو بخشند
تا بر اندوه «غربت در وطن» و رنج بزرگ تنهایی در میان جمع چیره شود و به این حقیقت ِ
امیدبخش یقین یابد که :ـ
هرچند :ـ
از کران تا به کران لشکر ظلم است؛
ولی : از ازل تا به ابد فرصت ِ درویشان است.ـ
«حافظ»
****
از این ها که بگذریم ، بیان فشردهء چند نکته را در زمینهء ظرائف ِ فنّی و دقائق ِ امور
زیبا شناسانهء این اثر بی مورد نمی یابم و بدین قرار :ـ
ـ1ـ نخست آن که این اثر را منظومه می خوانم در معنایی که فردوسی از منظومه مراد می کرد
، یعنی: قطعه های بهم پیوسته.ـ
ـ
( ز گفتار دهقان یکی داستان
بپیوندم از گفتهء باستان )
ـ
این قطعات هرچند از نظر شکل و صورت ِ شعری متنوع اند ، به لحاظ حسّ و عاطفه و زبان
و مضمون به یک روال و یک منوال و برخوردار از کلیّتی واحدندو ساختمان «منظومه» برآمده
از ترکیب و پیوند آگاهانهء این قطعات است.ـ
ـ 2ـ ساخت کلی اثر خالی از قرابت و شباهتی با ساختار یک قطعهء بلند موسیقی
نـشــــــان ِ مــــــــــا
در گرگ و میش سنگر متروک
دشمن شراب خون سپیدار و سرو را
مستانه در قرابهء سالوس ریخته ست.ـ
خُم در هوای مظلمه در جوش است
وآن لعل فام ِجاری
این بار نیز خون سیاووش است
این بار نیز مشعله در دست دوست نیست
افتاده زیر گام ِ پیام آوران مرگ
سوداگران تاریکی .ـ
اینجا کنار معرکه
پیش تو ، در همین نزدیکی
این بار نیز مشعله خاموش است.ـ
گویی گذشته ای نه گذاری نه
راهی نه ، جمع راهسپاری نه
یا آن ستاره ها همه مردند
یا آسمان ندارد چشمی
ابری نمی ندارد
یا تندری ندارد خشمی
بعد از هزار فصل زمستان
گویی بهار در سفرافسرده ست
روح شکوفه را
غم ِ رویش را
با خود به خواب سرد عدم برده ست
آن رامش و رهایش و آرایش
آن رنگهای شادی بخش
آن رقص رستمی بر رخش
جان طبیعت آن آزادی
آن پیک غمزداینده
آن آفرینش....آن آینده
گویی زیاد ها رفتند
همراه نامرادی ها
با نامرادها رفتند
گویی میان نیستی و هستی
با باد ها همآغوشند
یا مثل طرح ِ موهومی
درخواب های کهنهء ایام کودکی
از یادها فراموشند.ـ
در گرگ و میش سنگر متروک
قصری به پاست
عیشی ست دیدنی ....
سوری چریدنی
دشمن شراب خون سپیدار و سرو را
مستانه در قرابهء سالوس ریخته ست.ـ
بزم خداست
پیروز و مست
غرق نشاطند و شادخوار
وآن جامها لبالب از آن سرخ
و آن سفرهء فراخ که افتاده روی خاک
وین یادگار پنهان
وین بی نشان ِ بی تاریخ
باری ، نشان ِ ماست ! ـ
ـ .................................................. م.سحر
....................................................................
چهار خط نخست در سال 1980 در پاریس سروده شده بود.ـ
در تاریخ 18 دسامبر 2007 در پاریس ترمیم شد.ـ
مضمون شعر در پیوند با همان حس و حال شعر قدیمی است
که بیست و سه چهار سالی بعد باز سرائی شده است ! ـ

چنانچه به موسیقی آوازی و ردیف های سنتی موسیقی
کلاسیک ایران علاقمندید « آواز های روزانه » را فراموش نکنید
این سایت متعلق به دوست هنرمندم علی تهرانی است .ـ
علی تهرانی موسیقی دان و معلم آوازاست که علاوه برصدای
گرم و خوش،ازاحساس و طبع لطیف و روحیهء آزادمنش و
انسان دوستانه ای برخوردار است.ـ
سایت زیبای او پر از آواز ها و تصنیف ها و ترانه های ارزندهء
قدیمی و جدید است . ـ
دیدار از این سایت وشنیدن آواز ها و تصنیف هایی که به صدای
او اجراء می شوند هیچ ایرانی با ذوق و اهل هنر و فرهنگی را
ناراضی باز نمی گرداند.ـ
دیدن این سایت را به خصوص به کسانی که دوست دارند
با آواز ایرانی و ردیف ها و ملودی های موسیقی کلاسیک
.آشنا بشوند توصیه می کنم
......................................................................................
آخرین اجرای او شعریست که در همــیــنـــجــــــا قابل خواندن و شنیدن است.ـ
برای شنیدن شعرهای دیگر ،، م.سحر،، با صدای( علی تهرانی)
همینجا،سمت چپ این اوراق در«دفترهای ویژه» روی کلمهء«آوازها»کلیک کنید.ـ
دیگر آثار ایشان را در سایت ایشان در آدرس
زیر میتوانید دنبال بفرمائید: