شـعر وادبـیات /هـنری -اجتماعی - جستجوگر(f.sh)

شعر وادبیات از شاعران همراه با مطالب گوناگون

شـعر وادبـیات /هـنری -اجتماعی - جستجوگر(f.sh)

شعر وادبیات از شاعران همراه با مطالب گوناگون

نمیدانم ..تا..هر..چه...پیش آید!!!...؟؟؟ف.شیدا

 
 نمیدانم ..تا..هر..چه...پیش آید!!!...؟؟؟

_____________________________________ :
 

خزان بر باغ قلبم   سایه افکنده به صد خواری
 

 نمیدانم چه پیش آید؟
 

 نمی خواهد ببارد آسمان یک قطره  رویای بهاری!
 
 
گو چه پیش آید؟!
 
 
نگارم رفت ودل افتاده  آخر، درغم   وزاری
 
 
بگوآخرچه پیش آید؟
 
 
 
بهارم سر شد اندر، ناله برگ دلم، دربیقراری
 
 
 تا چه پیش آید؟!
 
 
 بدنبال رهی آواره ام در  کوچه ی شب زنده داری
 

 هر چه پیش آید!!
 
 
 شکستم هر دمی در خلوت شبهای تاریکم  به تاری
 
 
تا چه پیش آید؟!
 
 
 شدم  خاکسترعشقی ، نشسته دردم ودود و غباری
 

 گو چه پیش آید؟!
 
 
 در این غمها شداین  دل هم،  زخود حتی،  فراری
 

 تا چه پیش آید؟!!
 
....
 
ولی بس باشد این دیگر، ببینم  سینه را، در سوگواری
 

 هر چه  پیش آید!!
 
 
 رهانم سینه را زین پس   دگر زین   بیقراری
 

تا چه پیش آید!
 
 
 رهم این د یده را از سوزش چشم انتظاری
 
 هر چه پیش آید!!
 
....
 
دهم زین پس به امیدی... به قلبم باز دلداری
 

 چه پیش آید!!؟
 

 به اشکم  میدهم ... ا مید  دل را  ، آبیاری
 

 هر چه پیش آید!!
 
 

 گلی می رویم.... اندر  گلشن ... امیدواری‌
 
 تا چه پیش آید!!
 

 هرآن آید مرا در حسرت هر لحظه اینسان  جانسپاری
 
 وه چه خوش آید !
 
 

 نگه دارم دلم را از برایش* یادگاری *
 

 تا چه پیش آید!!!
 
  
 
۱۶اسفند ۱۳۶۶
 
 
ویرایش ۱۳۸۷ *
 
 
 ف.شیدا - فــــرزانه شــــیدا
 
  

پلوتونیوم/ژان میشل ژار- به قلم آقای سید محمد آتشی

 
 
 

 
 
 به قلم آقای سید محمد آتشی
 
 

ازمیان تعدادزیاد آهنگ های مدرن روزدراینجا می خواهم

 

 درباره ی شش آلبوم وتجربه ی شنیدن انها ،به بیان احساساتم بپردازم.

 

 

ابتداازبهترین های اکارینا بگویم که هنوزبعداز سالها شنیدنی ست.

 

اثری ازدیه کومدناوژان فیلیپ ادن.

 

اکارینانوعی آلت موسیقی کوچکی می باشد که ازخاک پخته ساخته

 

 می شودوشکل آن شبیه یک انجیراست.

 

مدنا(متولد1964)موزیسین آرژانتینی ست که تخصص وی نواختن

 

 اکاریناست.ادن هم که ویلونیست برجسته ای می باشدبا مدنا

 

 زوج پرشکوهی راتشکیل می دهد که درکنار هم آثارزیبایی

 

 خلق کرده اند.اکارینا کاستی هست که حتا،منهای افرادروشنفکر،

 

مردم کوچه وبازارهم آنرا دوست دارند.گرچه بسیاردیده شده است که

 

نام آهنگ هاوموزیسین هایش رابلدهم نیستند!

 

 

پاپ میوزیک2000،موسیقی بی کلامی ست که بیشترنوجوانها

 

 وجوانها می پسندندواین به دلیل سرعت وانرژی نهفته درآهنگ های

 

 این مجموعه است.

 

اما سیب وحشی،اثررابرت مایلروآلن پارسونز،مجموع ده آهنگ زیباست.

 

این آهنگ هادراکثررسانه های جمعی پخش شده ومی شوندبه نظرم از

 

 زیباترین آهنگ های این مجموعه آهنگ) rainy night)باشد.

 

می دانم که جوانهاوشاعران بسیاری ازآهنگ های سیب وحشی الهام گرفته اند،

 

این تاثیرپذیری تاحدی بوده که  حتانام آهنگ های این مجموعه هم،

 

دربسیاری ازمواردتوسطافرادباسلیقه های گوناگون استفاده شده است.

 

 

شب های تابستان مجموعه ی دوازده آهنگ بی کلام گیتاریست

 

معروف آرمیک است.

 

این مجموعه که به من خیلی انرژی منتقل کرده، برای آنهایی

 

 که عاشق گیتاروصدای آن هستند،موهبتی ست.

 

تمام آهنگ های این مجموعه شنیدنی وبکرهستند.بی تردیدنوازندگی

 

 آرمیک باگیتار،درموفقیت این مجموعه تاثیربسزایی داشته است

 

(.time flies)،یکی ازآهنگ های زیبای مجموعه ی شب های تابستان است.

 

پاییزنیزاراثرجمشیدعندلیبی می باشد.وی که متولدکردستان است

 

یکی ازهنرمندان برجسته ی هنرنی نوازی است .

 

دراین مجموعه که با تنظیم کامبیزمیرزایی روبه روهستیم ،

 

دوآهنگ هم ازخودمیرزایی وجوددارد.هنروی نوازندگی پیانواست.

 

همکاری این دوموسیقی دان اثرزیبایی آفریده است،چون اهنگ های گرداب

 

وفریادمستانه.

 

 

امااثرجاودانه ای که می خواهم درباره اش چندسطری بنویسم

 

 وخیلی دوستش دارم

 

 وازآن بسیار الهام گرفته ام، پلوتونیوم اثرژان میشل ژاراست .

 

وی فرزندآهنگساز بزرگ فرانسوی موریس ژاراست (متولد1948)،

 

سازنده موسیقی متن فیلم های مطرحی چون محمدرسول الله،

 

عمرمختاروعیسی بن مریم وبرنده چند اسکارسینمایی.

 

آلبوم اکسیژن که دردنیا فروش فوق العاده ای داشت وپایه گذارنوعی موسیقی

 

الکترونیک شد اثرهمین نابغه فرانسوی ست.

 

البوم پولوتونیم واکسیژنxازبهترین آثارموسیقی مدرن معاصراست،

 

شنیدن آن راازدست ندهید!

 

 

 http://amyna.blogfa.com

 

                                                   

 

هجووووووووووم -احسان مهدبان

 منبع اولیه: تازه های ادبی به مدیریت اقای م. مجتبی : 

 

http://www.ccccc.blogfa.com

 

                                                                             :

 

http://hojum.blogfa.com/post-65.aspx

 

 هجوممممممممممم -وبلاگ احسان مهدیان

 

آفتاب از عرق این آبادی مست است

 

  امسال هم در نمایشگاه کتاب ندارم ولی از دیدن کتاب های چاپ شده

 

 و خبر چاپ کتاب شاعران عزیز، دوستان خوبم خوشحالم .

 

اگرچه می دانم بیشتر به تنبلی خودم بر می گردد که علی رغم

 

 زحمات شاعران بزرگوار آقایان محمد لوطیج و هادی محیط

 

و انتشارات نوید شیراز ، و تلاش باران سپید ، خودم با سهل انگاری

 

 و در واقع بعد از چاپ اول « گفتن نگین » و با توجه به تجربه های

 

«  دستی که زیر سر دارم »  و « هجووووم » گمان می کردم 

 

 که « آفتاب از عرق  این آبادی مست است » نیز دچار مشکل خواهد شد 

 

 و باعث از دست دادن زمان شدم .

 

  به هرحال فکر کنم که به زودی با چاپ آن به دیدنتان بیایم .

 

   همه وعده هایی که دادیم در حال اقدام است و به زودی با مجله

 

و کلی مطلب جدید خواهیم آمد

 

 حالا به علت طولانی بودن این پست ، بگذارید با شعر تنهایتان بگذارم !!

 

 

(من کجا ایستاده ام « کــاوه » ؟)

 

پرده اول:

 

 

صاف خورده وسط گلوله ای که افتاده وسط حرفم

 

 

ضامن کشیده ام تا نفس خودم از لای دود سیگار در نزند !! / زد !

 

بهتر از این رجز نخوانده  گـََرد و خاک می نویسم تا زمین سهم خودم

 

 را رو کند

 

فرض کن همین شناسنامه  تند ، تند به زن کشیده شود    بر دارم

 

و از این طناب هر طوری که دلت می خواهد بالا روم

 

 که مرگ آنجا بهتر دیده میشود 

 

کسی در این آبادی زیر آب می زند که زیر آب می رود / رفت !

 

اما نمی توانم از چیزی که مرا به حرف لب هایت می کشد

 

بگذرم از تار مویی که در باد می نواخت

 

حافظ منم که در فال اول، هی! تو مال خودت را بردار!

 

راه افتاده ام که سقف این خانه را جـِر بخورد  

 

تا آیه ای که قولش آنقدر دیر است   بیا ...

 

یا دنبال چاهی که ممکن است گرگ هایی در آن جا خورده باشند!

 

خورده باشند!

 

جامه دریده بر تن یحیی و هیچ اعلامیه ای از زندان سینه ام

 

 کف نکرده بود

 

آ....آ

چرا هر سال به اسم یک حیوان درنده، گزنده بر می داری؟

 

و خودت در می روی ها ؟

 

فکرش را بکن که من هر سال خواب های بد می بینم که تازه آدم می شوم

 

که رخت و لباس چرک من اندازه تنت بشود که سکسی ننویسی ...

 

تنه ات از اول شهر می خورد به پیراهن خودت و بر نمی گردد

 

مگر تو داری از پیژامه در می روی ها ؟

 

در کف همین آسفالت زانو در خیابان کرده کِـشیـدم

 

 تا  کش  بیاد راهی ه اخرش اول بود

 

درد در استخوان پلیس هی به خودش ...

 

 چند سی سی تزریق کرده ...

 

ول که نمی کند لعنتی!

 

 

اقبال را در سیاهی گم کرده ام که شباهتی به جمعه ندارد

 

 اما هنوز بیدارم

 

فکر کن دارد کسی در خوابم وول می خورد که اگر بیدار نبودم

 

می دادمش دست مادرم تا ... !

 

یک کوچه بالاتر بود از همان ساعتی که هخامنشیان

 

 سراسیمه آمدند ... ها ؟ نیامدند ؟!!

 

بیا جای خوابی که برایم دیده اند  دراز بکش

 

تا این تیزی های از پشت نرسیده را دید بزنی شخصا !

 

من به جز صدای بلندگوئی که داشت از آن طرف شط

 

هوار می کشید نشنیدم کسی شنا کند

 

یا اینکه بخواهد مهمات به آب بدهد که

 

من گوشم از این آب ها زیاد پر است .

 

دست آخر : این همه اسب ، این همه حیوان ،

 

 این همه ارابه،

 

این همه تخته شناور

 

 پس من کجا ایستاده ام؟ لیلا کجا؟

 

 

 پرده دوم:

 

 

چند سطر پیش اعتراف کردم که حافظ تو هستی!

 

در حالم کسی تمام نکرد ؟

 

( تو ی صف تاکسی بود )

 

بچه وقتی اعتراض کرد مثلا حالا بزرگ شده ؟  

 

من شاهد قد کشیدن این شعر بوده ام

 

در شعر آینده ازاین اتفاق خیلی ممکن است ممکن نباشد

 

« فرض محال که محال نیست »

 

 از استخوان سید خندان پل ساختم تا برده ها هر چه می خواهند

 

 بگذریم !

 

هر روز مشغول بستن بند کفشی هستم

 

 

که هیچ وقت دو طرف این پا را نمی شناسد

 

هرچه می روند از هم دور تر می شویم. کجایی ؟ / رد شو !

 

می گویم دماوند را بگذارید تا برف روی سرش را بگیرد

 

آنقدر که دق کند و پای البرز بریزد

 

اما من پشت به تخت جمشید داده ام

 

از کلاهی که بر سرش گذاشتند نعره می زند

 

چهار زانو قلیان شیرازی هوس سرخپوست شدن دارد

 

( فعلا اینجا را داشته باش )

 

تا یادم هست نیمه کاره بود

 

یعنی همیشه یک سوی قرارداد است که اجرا می شود !

 

قطار «هفت تپه »  تکه تکه گوشت می شد و سلاخ ها دیده نشدند !

 

بی خیال بارانی که در دل آسمان آب می شد

 

لاشه هائی که از در و پیکر و  ستون های امارت

 

  جمشید آویزان بود ... آویزان بود

 

عزیزم باور کن دلم زیر چتر جا نمی شود

 

  وقتی حواسم از باریدن بچربد

 

تنها شناسنامه ام را گرفتم زیر آفتاب بخار شدم در هوای تو

 

آیه های زیادی از آسمان بر حلبچه نازل شد

 

تا آدم استفراغ شود از گلوی خودش

 

من همان دیکتاتور که حتی به خود اجازه ی

 

 نفس کشیدن ندادم / ندارم

 

باز بر نیزه کردی ؟ باز برای قرائت فاتحه در صفین ؟

 

 باز نفس نفس کوبیدیم

 

راه به راه از خود هیچ کس نپرسید

 

این همه اسب، این همه شمشیر، این همه قرآن شهادتین گفته اند

 

پس من کجا ایستاده ام؟ لیلا کجا؟

 

 

 پرده سوم:

 

 

خدا را چه دیدی شاید، شاید دوباره شب شد شاید

 

یکی از ما از پنجره سر در آوردیم و قد کشیدیم

 

نمی دانم عصر کلاش و ژ3 را کدام احمقی جنگ سرد نامید که

 

یک جای آدم بسوزد والله

 

خودم را چار چنگولی به شعر زده ام :

 

راهی که رد پای عوضی در ارتفاع دارم  کفشی که

 

 بی هوا به آب زد ه باشد

 

چشمی که توی اشک های من غرق می شود

 

بین من و تو همیشه این فاصله بود

 

 که مسلمان بـینـد و کافر نشیند!!!

 

 

نوشته اند : داسی که پرچم شوروی را درو کر

 

د از جنس خودش بودحالا کمی جلوتر می کشم

 

و می میرم برای شاید اگر زنده باشم چیزهایی برای درو کردنم بود


هم ، هربار به لب های تو که می رسد انگار نه ! انگار آره !

 

فصل درو یادم هست


سری که در ارتفاع برده ای دست کم من نیستم ! من هستم !


یا اینکه برشانه های مار، کسی لم نداده بود ! داده بود !

 

فرقی هم مگر می کند ؟

 

اینجا جوشکار ، صافکار ، تراشکار آهنگرند

 

اما نمی داند مار چند شانه در این حرف دارد


من شیر خورده در انقراض مادرانه ای،  درهم  تنابنده ام

 

 

« اینطور فرض کن » !


پس همین که این یک به دو کردن با استخوانی که حرف در نمی آید


بال می کشد تا هرکجا که میل همین چند قاصدک باشد یا نباشد


از این چند عادتِ انگشتم از گودالی کرده ام فرو که طلوع از آن در بزند

 

این روزها به بستن دهانم  وقتی لقمه ای ندارد شرط می بندم     ببند !


اشتباه نکن ! مثلا هرکسی با نفر بعدی فرق دارد

 

فال که می گیرم : ان اکرمکم عندالله اتقیکم ...

 

 راه درازی در کفش هام خوابیده است که باور نمی کنی چشم ندارم


میدان به عرض همین ساعت ها بیدار است تا چشمی از کسی برسد اینجا


تا لبخند بعدی هر مسافر می تواند چرتش را طوری بترکاند که: همچین !


حوصله قطار هم سر به سر سوزن تا ته آبادی دراز می کشد

 

( اینجا کسی کفش سهراب را ندید ؟ )


چرا کاسه، مرا به یاد تو نیندازد، ها ؟

 

وقتی هرنیم کاسه ای که بردارم/ تو!!؟


آشی که از وجب رفته باشد میل انتقام ندارد

 

این حرف ها که مثل هفتاد سال سیاه شب و روز می میرند و ...

 

از هفتاد گذشتن، دلاک نمی خواهد    رد شدم

 

تو تا وقت پیری می توانی هیزم جمع کنی ... چرا ؟

 

مثل اتوبوس دم ترمینال که حال دل کندن ندارد !

 

بوق که می زند یعنی دست خودم نیست ! کجا بروم ؟

 

مثل خیابان های هرات که لک زده برای دختران دم بخت شعر بگیرد

 

مثل همین لیلا که فکر می کنی تمام بلبلان را جهیز کرده

 

تا در مرگ من آواز بخوانند

 

تا گورستان ، همه تنهایی ام را بغل کند و

 

سنگی بین ما دراز کشیده : همچین !

 

اخیرا  به بستن دهانم وقتی لقمه ای هست  بسته ام

 

حالا بنشین کنار و دستمال کاغذی ها را هوا کن که

 

 سرما نزدیک است

 

مثل اینکه دهانم بوی انگور گرفت

 

 وقتی از تاکستان خبر زلزله می آید.

 

( پیش بینی نکردم )


می خواهی تاب بخور

 

تا عباسی دبیر ورزشتان خواب خوش از گلویش بیرون بیاید .

 

مگر این دست برای بالا رفتن ،  بهانه « ایست » نخواهد

 

 

وگرنه این دوئل اولین قربانی سطر آخر است

 

...

 

پرده چهارم:

 

 

از تماشاگران عزیز خواهشمندیم یک نفر این

 

 پرده را کنار بزند ! کنار ...کنار!

 

«ناگهان پرده بر انداخته ای ... یعنی چه ؟ »

 

......

 

اصلا این همه پرده، این همه دست،

 

این همه تماشاچی . . .

 

 

 پس من کجا ایستاده ام لیلا کجا ؟

 

 

 

ادامه مطلب ...

رهگذر مست - از: ف.شــیدا

 
 
بگو ای  رهگذار  عاشق  و مست
 
 
چه سان باغ گل عشق تو  پژمرد؟!
 
 
کدامین سنگدل با تو چنین  کرد ؟
 
 
که این سان روح تو همچون دلت مرد!
 
 
بگو ای شب رو  مست ونگون بار
 
 
نگار تو  چه سان   قلب ترا بُرد؟!
 
 
ز آوازت  چنین دیدم  که در عشق
 
 
به هجرانش  دل  زار  تو آزرد!
 
 
منم   شبها  به     گریانی   غمینم
 
 
دل منهم به عشقی غصه میخورد
 
 
 
کسی هم قلب ما خون کرده از عشق
 
 
 
کسی هم این دل واین سینه  افُسرد
 
 
 
بخوان ای شبرو عاشق وش ومست
 
 
 
چو رفت وسینه در این غصه میمرد
 
 
 
فــــرزانه شـــیدا
 
 
Farzaneh Sheida
 
 
شنبه - آبانماه  ۱۳۶۴/۸/۲۵