شـعر وادبـیات /هـنری -اجتماعی - جستجوگر(f.sh)

شعر وادبیات از شاعران همراه با مطالب گوناگون

شـعر وادبـیات /هـنری -اجتماعی - جستجوگر(f.sh)

شعر وادبیات از شاعران همراه با مطالب گوناگون

دوسروده از فرزانه شیدا ( رنگ عشق -سایه)

 

تمام زندگی رنگی ز عشق است


تمام    بودنم     سرشار     مهری



                                                نمیخواهم   بمیرم   در     جدائی


                                                نیازم    در   جهان جادو  وسحری



خداوندا   ببین    این    قلب  ما   را


شدم رسوای این مردم به شهری

 

                                                  کنون   نام   مرا  فــرزانه خوانند

                                                 ولی  دیوانه ام !!!  شـــیدا  به دهری


  یکشنبه 17 دی1385

ف.شیدا

سایه

 

برسنگ فرش زندگی سایه ام می بینم

 بس گریزان از من

 

که بسی  غمگین است

 

و بسی آزرده

 

در هر آن پیچ گذر

 

چون دگر باره مرا نزدیک است

 

به منه غمناکی

 

که دگر بی دل و بس سرگردان

 

در ره گمشدگی در راهم

 

سایه ام با من نیست

 

و اگر قدرت داشت از منو از همه کس دل می کند

 

و براهش میرفت چون ز دیوانگیم بیزار است

 

چون دگر راه منو سایه جداست

 

او ز من دلخوش نیست ، من ز خود ناراضی

 

نور عشق تو دگر با من نیست

 

و دلم باردگر سرگردان

 

در پی عشق تو  حیران شده است

 

و دگر گم کرده ست درب آن خانهء نورانی عشق

 

که بدل وحدت بودن میداد

 

که بدل شوق رسیدن  میداد

 

سایه ام با من نیست و بسی غمگین است

 

که چه بیدل برهی  در راهم

 

که در آن عشق مرا همره نیست

 

تا که ره پویدو با عشق تو راهی باشد

 

ره این رفتن را

 

سایه ام با من نیست

 

سایه ام با من نیست

 

 

 فرزانه شیدا

 

 

 

*دل به تنگ آمده است ...*

 

*دل به تنگ آمده است ...*

 

مانده ام سرگردان

ونمیدانم من

به چه اندیشه دلم خوش دارم

دیگر از هرچه دروغ است به جان آمده ام

دیگر از دیدن این چهره مردم به نقاب

اینهمه ضدیت حرف و عمل

اینهمه پشت هم از شاخ دروغ

برسرشاخه تزویر پریدن

تا کی؟

من به جان آمده ام

دلم از هرچه دروغ است

به تنگ آمده ...فریادش نیست

بغض در راهروی سینه

چه آشوب زده حیران است

دیده ام اما خشک

ونگاهم خیره

بر همه رفتن این روز وشب است

آه ای مردم دنیا چه شده

؟؟!!

از چه اینگونه به تزویر وریا پیوستید

از چه اینگونه دروغ

برلب وبر همه لبها جاریست

وخدایا تو بگو

چه شده با دل این مردم تو؟

دوستت دارم ها

جز هوس نیست بروی لب این مردم دهر

ومحبت ها نیز

همه الوده به تزویر وریاست

ودلم میسوزد

بر دل گنجشکی

مرغ عشقی به قفس

یا کبوتر هائی

که ز دست منو تو

دانه بر میچیند

و خیالش خوش بود

که کسی دانه او خواهد داد

وای برما که برخود هم نیز

دانهء درد وغمیم

چهره در پشت نقاب

خالی از هر احساس

بر دلی میتازیم

که محبتها را بی هرآن سود ونیاز

رایگان می بخشد

خسته ام از همه این بازیها

وز آن مردم بی تدبیری

که درون خود ودر فطرت خویش

همه را مردم نادان خواندند

و بصد بازی وصد ها تزویر

بر دل ساده او چنگ زدند

وگهی زندگیش را آسان

تا به سر منزل غوغا بردند

تا بدرگاه شکست

!!!

وبه خلوتگه خویش

بردلش خندیدند

مانده ام شیطان کیست

اگر اینگونه کسی شیطان نیست

آه

آه بس خسته بسی دلگیرم

ودگر قدرت این نیست مرا

که بیک قطره اشک

دل زاندوه رهانم به دمی

قلب من پُر شده از بغض وسرشک

دیده اما خشک است

ولبم

بسکه گزیدم هر دم

همچو دل میسوزد

!!!

دلم از هرچه زمین است دگر نومید است

آسمان باز بآغوشم گیر

ودگر باره تو بگذار که سر بردل ابر

لحظه ای زار زنم

دل به جان آمده است

دل به تنگ آمده است

9بهمن 1385دوشنبه

از: فرزانه شیدا

نامه ای به تو(آخرین نامه به یک معشوقه) شاعر صدای سکوت

نمیدونم چرا دلم میخواد اسم این شاعر رو بااین شعر بزارم
 
(( گلی عاشقانه درغم))
 
 
 نامه ای به تو(آخرین نامه به یک معشوقه)
 
 
 
سلام


امید وار هستم که بخوانی اینرا

و بفهمی درد این دل غمگین را

همه اینجا خوبند

همه چیز رو براهست

و سکوتی چه عمیق بر اتاق حکم فرماست

خوب هستی حتما

و اگر می پرسی از احوالات من هم

ای زنده ام

و ملالی نیست بجز دوری تو

اگر از من می پرسی ،خوبم خوب

روزگارم... ای بد نیست

بعضی اوقات خیره می مانم به گوشه ی سقف

چشمها  می بندم

و تا عمق شیرین ترین خاطره هام

ترا می جویم

و همانطور می مانم

گاهی بایاد طعم شیرین لبخندت می خندم

روزها بیشتر مثنوی می خوانم

سخت است

شعر هم می گویم

اگر اینها را بشود شعرش خواند

چند وقتیست در خود غرقم

فکرم بی وقفه پیش دل توست

و به افکار خودم مشغولم

و انگار نه انگار که روز
 
 از پی شب می رود و مهر در پس ماه

یادت هست آن بار که گفتم دل من تنگ شده

چه آهسته و نرم ... نجوا کردی که

دنیا پر نیرنگ شده؟

بعد هم گفتی "چه خبر؟"

انگاری نشنیدی و باز خندیدی!

به خودم می گفتم "دنیا پر نیرنگ است که هست"

دم نزدم

دلم اما شکست

یادت هست آنروز مرا می گفتی

قصدت آزارم نیست؟

و نمی دانستی که نبودت چه بد آزاریست

و نگفتی که من و تو نشدیم ما ،چرا؟

یادم هست پرسیدم، که مرا داری دوست؟

و جوابی نرسید از تو به من

اما نگاهت پایین افتاد و صدایت لرزید

چشم تو پر دُردانه شد و باران زد


راستی دیشب بعد نماز

سر سجاده

دعایت میکردم

که مرا خواب ربود

خسته بودم آخر

خواب شیرینی هم بود

وقتی از خواب بیدار شدم

مهرم تر بود

سجاده ام نمناک

باران هم می آمد

و اتاق پر بود از بوی نم خاک


یادت هست یکبارگفتم

که تورا دارم دوست

و تو می دانستی دل من تشنه ی "دوستت دارم" توست

و دریغ کردیش ز من

من منتظر

و هنوز منتظرم

و تو گفتی که عشق قفس نیست و بس

و اگر عاشقی و واقعی عشقت

چه نیاز به زنجیر است پس؟

مرغ باید بپرد

و اگر دلداده خودش می گردد باز

یادت هست؟


برو ای مرغ دلم


بالت باز کن و پر می گیر


اگراما دل کوچک تو


هوای دل دیوانه ی من را کرد


برگرد


آخر نامه به خدا می سپرمت دلدارم


و هنوز چون اول روز دوستت دارم


مرغک زیبایم خدا نگهدارت


................................... امضا

...................................دوست دارت


پیوست: ببخشید اگر کاغذ نامه شده خیس

اینجا همه جا بارانیست
 
  شاعر: (صدای سکوت)
 
دفاتراشعار زیبای ایشان در سایت شعرنو موجود می باشد
 
 منبع:
 
سایت شعرنو
 

مرید میر قائد-شاعر گفتار نیمایى -به قلم سید هابیل موسوی

 
مرید میر قائد-شاعر گفتار نیمایى
 
 
 
 
 
وقتی قرار است ازشعر
 
 زنده یاد مرید میر قائد
 
 بنویسیم چیزی که
 
وجه بارزمجموعه شعر
 
پرنوشته هاست
 
 تجربه های او در قالب شعر
 
 نیمایی است.
 
 شعری که علی اسفندیاری
 
 باشکستن آثارسنتی گذشته درفرم و محتوا پایه گذار آن بود
 
.اگر چه قبل از نیما نیز این گونه تجربه ها در آثار
 
 جعفر خامنه ا ی -شمس کسمایی وتقی رفعت بودالبته نه
 
 به صورتی که نیما ایجاد کرد.در این مقال قصد داریم گذری
 
هر چند کوتاه درمورد دو شعر از مجموعه ی
 
 پر نوشته ها داشته باشیم
 
.شعر اول شعر شمیم است که مطابق اغلب اشعار نیمایی
 
 که تا به حال دراین قالب سروده شده-درشعری سمبولیک
 
 محصور مانده استو همانگونه که نیمامفاهیم وفرهنگ بومی
 
 خویش را وارد شعر کرد مرید نیزاز واژه هاو فرهنگ بومی
 
 خویش در وزن عروضی نیمایی استفاده ی بهینه ای میبرد.
 
در شعرشمیم با فضایی ناتورال یا طبیعت گرا سرو کار
 
 داریم.شاعر ازناخوشی ایل وتبار خود میگوید واینکه
 
 برای عوض شدن فضای نامطلوبی که در آن به سر میبرد
 
 باید تغییری اساسی صورت بگیردوچه چیزی بهتر از تغییر
 
 محیط.-وقت است /
 
دراین ناخوشی ی ایل و تبارم/یکباره
 
/به اقلیم شقایق بکنیم بار- همانگونه که میدانید عشایر بختیاری
 
 هر ساله از نقاط گرمسیر به نقاط معتدل وسرد سیر
 
 کشور مهاجرت میکنند.شاعر در این اثر با زبانی ساده سخن
 
 میگوید.روح لطیف و بی پیرایه ی شاعر را در این شعر
 
 می توانیم مشاهده کنیم.در این شعر با انسانی روستا زاده
 
ورها سر وکار داریم که دغدغه های شهر نشینی و ورود
 
مفاهیم مدرن به شعرش را ندارد. او ادامه می دهد-
 
وقت است که با خوانش مولودی ی لاله/
 
از کوه وکمر/دره به دره بزنیم جار.
 
اوشاعری است که با جهانش به صلح رسیده است
 
وزبان لاله وکبک و پونه را میفهمدودر سطر های
 
پایانی میگوید-
 
ای کبک سر چشمه /تو ای پونه ی کهسار/
 
ای یار.ای یار/آُتاره و ماه پاره به ره پار./ هی جار...
 
شاید که خالی از لطف نباشدکه توضیحی در مورد
 
 واژه ی ستاره بدهیم. در واژه نامه ی بختیاری به
 
 قلم ظهراب مددی میبینیم که قوم بختیاری عامل
 
سعد ونحس بودن ایام را گردش ستاره می داند که
 
 موهوم است و باید همیشه بر خلاف جهت آن عمل
 
 کرد مثلن در روز های چهارم-چهار دهم و بیست وچهارم
 
 هر ماه چون در سمت قبله است باید در انجام امورر
 
وبه روی آن قرار نگرفت واز این روست که شاعر وقتی
 
 میبیند که گردش ستاره ایلشان مانند سال گذشته
 
 باعث ناخوشی ایل و تبارشان شده است میخواهد به
 
 سرزمین شقایق برود.سرزمین شقایق در اینجا می تواند
 
نماد زندگى و عشق و امید باشد وقتی شاعر هیجار میزند
 
برای کوچ رفتن به سرزمین دشت شقایق ها-رفتن به
 
 سرزمین سرد سیری وییلاق بختیاری که لاله های واژگون
 
 آن در آن بسیار معروف است.شاعر در شعر دیگر به نام
 
برگ سبز پی میبردکه می تواند از سمبول گرایی شعر نیمایی
 
 فراتربرود به طوری که باعث میشود تجربه ی جدیدی را
 
در این قالب به دست آورد.در شعر برگ سبز دیگر از
 
سمبول سازی شعر نیمایی خبری نیست واگر چه این شعر
 
 وزن عروضی ی نیمایی دارد اما تکنیک ها ودریچه ها
 
وفضا های شعری گفتار راپیش روی مخاطب میگشاید
 
و از این رو شاید بتوان این شعر را شعر گفتار نیمایی
 
 نام نهادبا این تفاوت که در این شعر دیگر از
 
 اطناب استفاده نمی شودوشعرش .شعری ایجازی است.
 
 با همان لحن ساده و صمیمی ی شعری ی گفتار وبا
 
همان محتوای تغزل واری که در این نوع شعر
 
 مشاهده می شود .در هر صورت شاعرانی که
 
 در قالب شعر نیمایی میسرایند لازم است ظرفیت های جدیدی
 
 را مثل همین نمونه در شعر بیاورند.
 
شمس لنگرودی در گفتگویی که با مجله ی ادبی چیستا داشت
 
 میگوید شعر نیمایی یا عروض نیمایی همان عروض کهن
 
 است که قالب آن شکسته شده فکر میکنم که این قالب هنوز
 
 هم ظرفیت هایی دارد ومیشود از آن استفاده کرد
 
اما استفاده هایی که تاامروز از آن شده به نظر من
 
 به بن بست رسیده است .تا امروز استفاده ی محدودی
 
 از قالب عروض نیمایی شده یعنی عروض نیمایی بیشتر
 
 در شعر سمبولیک به کار گرفته شده است.
 
از این رو چون دوره ی شعر سمبولیک گذشته اگر قرار باشد
 
 در قالب عروض نیمایی شعری گفته شود ره به جایی نمی بریم.
 
با اینهمه شعر برگ سبز از مرید میر قائد را در ذیل می آوریم که
 
 خود شعر گویاتراز سطر هایی است که نگارنده در مورد
 
 آن نگاشته است.
 
سعی کرده ام به وقت آمدن/آن گلایه های گفته در حروف سرد را/
 
 
هیچ گاه به خانه ات نیاورم/قرقر صدای تو/ترک نمی خورد/
 
 
خواب دیده ام رسول مهربانیت/ ظهور کرده است/
 
 
سعی کرده ام به وقت آمدن/تحفه از تغزل و کلام را/لای برگ سبز /
 
 من به خانه ات بیاورم.
 
 منبع سایت شعر نو:
 
 
 
نوشته شده در جمعه 3 خرداد 1387 - 13:58:59 ارسال از سید هابیل موسوی