شـعر وادبـیات /هـنری -اجتماعی - جستجوگر(f.sh)

شعر وادبیات از شاعران همراه با مطالب گوناگون

شـعر وادبـیات /هـنری -اجتماعی - جستجوگر(f.sh)

شعر وادبیات از شاعران همراه با مطالب گوناگون

آوای موسیقی-احمد شاملو- حسین منزوی-شعری از فرزانه شیدا

 

آوای موسیقی- قسمت اول


 

تا به حال کاست‌های شعر‌خوانی احمد شاملو را گوش داده‌اید؟

 صدایش و شکل شعر خواندنش عین آهنک است. شاید برای همین

 هیچ وقت موسیقی زیر صدای شاعر یا قطعه های وسط آن‌ها یادم نمانده.

از خود استاد بشنوید:

 
«...در همسایه‌گی خانه‌ی ما یک خانواده‌ی متمول ارمنی می‌نشست که دو دختر

 رسیده داشت و هر دو مشق پیانو می‌کردند. چیز‌هایی می‌نواختند که چون نقش

 سنگ در ذهن نا‌آماده‌ی ‌من ماند و بعد‌ها دانستم اتودهای شوپن بوده است.

احساس عجیبی که از این تمرین‌ها و بخصوص از صدای پیانو در من به وجود آمد،

مرا یکسره هوایی موسیقی کرد.

برای این که بیشتر بشنوم از خرابه ی پشت خانه‌مان که انبار

 سوخت نانوایی مجاور بود راهی به پشت بام خانه پیدا کردم و، دیگر از آن به

 بعد کارم درآمد! دزدکی به پشت‌بام می‌خزیدم، پشت هره دراز می‌کشیدم

 و ساعت‌ها و ساعت‌ها به ریزش رگباری این موسیقی که چیزی یک سره ناشناس

 و بیگانه بود تسلیم می‌شدم. یک بار همان جا خوابم برده بود و دنیا را به

 دنبالم گشته بودند.

 کتکی که از این بابت خوردم، همچون رنج شهادت

اصیل بود و موسیقی را درجان من به تختی بلندتر برنشاند.

چیزی که در آن راه می‌توان (و باید) رنج برد، تا وصل آن

 قدرت مسیحایی‌اش را بهتر

 اعمال کند. معشوقی که در آن فنا باید شد...»

آوای موسیقی- قسمت دوم


      

«... شنیدن آن قطعات موسیقی آن چنان آتشی در من روشن کرد

 که سال‌های سال اصلا زنده‌گی من به کلی زیر و رو شد. موسیقی

 تمام وجودم را تسخیر می‌کرد.و چون نمی‌دانستم موسیقی چیست،

در من حالتی به وجود می‌آورد شبیه نخستین احساس‌های نا‌شناخته بلوغ:

ملغمه لذت و درد، مرگ و میلاد، و خدا می داند چه چیز....

و این شوق دیوانه‌وارموسیقی تا چند سال پیش همچنان در من بود....

 موسیقی، شوق و حسرت من شده بود بی آن که دست کم بدانم که

 می‌تواند شوق و حسرت آدم باشد. پس شوق و حسرتم نیزنبود

یاءس مطلق من بود: یاءس دختری که می‌بایست پسر به دنیا آمده باشد

 و دختر از کار در آمده است! و بی گمان امروز هم، در من،

شعر، عقده سرکوفته موسیقی است....باری از حسرت و نا توانی و یاس بر دلم بود.

 یاس از« وصل موسیقی»و من، بعد از آن هرگز رو نیامدم. دیگر هیچ وقت بچه ی

درس خوانی نشدم. و درستش را گفته باشم: سوختم!»

نمی دانم این اتفاق چه معنی داشت... دوم مرداد، روزی که شاملو رفت،

قرار بود اتفاق مهمی برای من بیفتد. او رفت و با این که در دو قدمی‌اش بودم هرگز

 ندیدمش.هیچ‌وقت گریه نکردم فقط سکوت کردم، که سرشار از ناگفته هاست.

هیچ وقت رضا را نمی‌بخشم. یک قوم و خویش دور که قول داده بود مرا به خانه اش ببرد.

 شاید چون کتاب قدیمی چاپ اول «کاشفان فروتن شوکران» را با آن عکس زیبای روی

جلدش از کتابخانه اش دزدیده بودم، تلافی کرد.

کنت قرمز را هم که این اواخر عمر می‌کشید دوست دارم.

کاش لااقل یک نخ از آن را داشتم! راهنمایی، دبیرستان، کنکور،

 ضبط صوت مشکی آیوا، فدریکو گارسیا لورکا، چیدن سپیده دم ودیدن سپیده دم ،

دانشگاه،عشق وازدواج، زندگی. سال ها گذشته، ولی هنوز نتوانستم خودم را

 راضی کنم سر مزارش بروم. با دیدن سنگ قبرش مجبورم باور می کنم رفته.

در می زنند، شاید رضا آمده...

 

واما...

به یاد «حسین منزوی»، «حنجر/ زخمی تغزل»

از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی،  نه میل سخن داریم

آوار پریشانی‌ست، رو سوی چه بگریزیم؟

هنگامۀ حیرانی‌ست، خود را به که بسپاریم؟

تشویش هزار «آیا»، وسواس هزار «اما»،

کوریم و نمی‌بینیم، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ست

امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی‌بریم، ابریم و نمی‌باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب

گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم.

من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته

امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم

شانزدهم اردیبهشت ماه امسال دومین سالگشت درگذشت «حسین منزوی» بود.

 او یکی از معدود شاعران معاصر در ادبیات ایران است که به خصوص در سردون غزل،

 صاحب سبک بود. نمونه‌اش همین غزلی که بالای این مطلب خواندید.

«حسین منزوی» متولد زنجان بود. این سروده که غزل ششم و

برگرفته از مجموعه شعر «حنجرۀ زخمی تغزل» اوست

 

 سراینده :فرزانه شیدا شاعره مقیم نروژ

 

 
اینـچنین بود که ....
 
اینچنین بود که بر جا ماندیم
 
شب وروز وهمه عمر!!!
 
...و شـــبی باز گذشت
 
و یــکی روز دگــر 
 
و به هر پنــجره ای
 
پـردهء سـخت ســکوت
 
حکم تنهائی ما را میداد
 
و توانــا ی گــذر...." نــور " نــداشت
 
از پس پرده و خلوتگه دل !!!
 
اینــچنین بود که بر جا ماندیم
 
قلــمی مـانده بدســت
 
دفــتری پـر ز کــلام
 
خانه ای غرق ســکوت
 
منو یک دل "تنهـا" !
 
و هـمه شـوق سـخن
 
مانده در دفتر خـاموش بــجا !!!
 
و کسی را خبر از دفــتر ما نـیز نـبود!!!
 
و نه کس مـــیدانست
 
" چـقدر تنـهائیـم"!!!
 
اینـچنین بود که بر جـا   مـاندیم
 
اینـچنین بود که لب هـیچ نگـفت
 
با کــسی... گر که سـوالی مـیکرد !!!
 
اینـچنین بود که از جـمع گـریـخت
 
اینـچنین بود که در کـوچه ء شـهر
 
یا به زیر سقفـــی
 
هر چه مــیگفت به لـبخند دریـغ
 
خالی از گـفتن او بود ز " خویش " !!!
 
و اگر باز سـوالـش کـردنـد:
 
کـه ز  "خـود " نـیز بـگو
 
آسـمان را به زمـین دوخت... که راحـت باشـد
 
از سـوالـی که جـوابـش را نـیز
 
هـر چـه "خـود" مـی پرسـید
 
 "بی جـوابـی مـی دیــد" !!!
 
 در پس خلوت خویش!!!
 
و دلـش غرق سـکوت...
 
باز در خـود مـیرفت  !!!
 
اینـچنین بود که بر جـا مـاندیم
 
و اگر در دل و در ســینه خـموش
 
هیــجانی ز سر خــشم 
 
به فــریـادی بــود
 
دور خود می چر خیـد
 
و ز هر چـیز که بـایـد مـیگفت
 
طـفره مـیرفت و مـداوم مــیگفت
 
حرف در قالب حرف
 
لیـک، از گفتن خشــمــش خالی
!!
 
گـریه مـیکرد اگــر... از سر خـشم
 
چهر غـمناک چـنین بود که او
 
در نـــگاه دگــری
 
" یـک دل غـمگین بـود"
!!!
 
از سر خــشم فـقط مـی بـاریـد
 
اگر اشکی را داشت
 
که بریزد بر رخ !!!
 
ایـنچنین بود که بر جـا مـاندیم
 
وبسی سر خورده
 
که کسی را بدل خویش بخوانیم
 
" چو دوست" !!!
 
که بصــد چـــهره نــو
 
بدگــمان ز آنـچه به افـکارش بـود
 
مـتهم کـرد تـرا  " به ریـا و به دروغ " !!!
 
درک این قصه نبود
 
در کـف قـدرت دوسـت !!!
 
آشنائی  حتـی !!!
 
یاکه یک رهگذر آمده از راه
 
که آسـان مـیرفت...!!
 
 تا که گـوید :شـاید...
 
شـاید این چــهره لبـخند بلـب
 
آنـــقدر در سینــه
 
با خــودش صــادق بود
 
که دگر قدرت این درد نداشت
 
که در افتـــد با مـن یا کـه
 
با " مــردم این دهـر دروغ "!
 
(او ولی صادق بــود)  !!!
 
یا که گویــد:
 
شـاید ...شـاید
 
بســکه دل نـازک بود
 
قــدرت دیـدن رنـج دگـری
 
بیـش ازایــن نــیز نـداشــت
 
زین سـبب تنـها بود !!!
 
یا که از بودن در جـمع ملّول !!!
 
اینچنین بود که بر جا ماندیم
 
آنهمه غصه و اشک
 
از غم و درد کسی
 
که بر او دردودلی کرد و گذشت
 
و به روز شادی یاد او نیز نبود
 
به کــجا بـــردش و
 
آخر به کجا رفت و رسید ؟!!!
 
جـز هـمان تنـهائی 
 
   هــمره غــصه دنــیا با دل 
 
اینـچنین بود که بر جـا مـاندیم
 
وبه خــلوتگه خــویــش
 
انــس و الفـــت بستیــم
 
و به تنــهائی خـود خـو کــردیم
 
و به تنـهائی دنــیائی نـیز !!
 
اینچــنین بود که بر جا   ماندیم !!!
 
اینچــنین بود که ساکــت ماندیم"
 
"  بادلــی غـرقــه به حــرف "  !!!
 
" با دلـی غـرقـه به حـرف  "!!!
 
سرودهء از : فــرزانـه  شـــیدا
 
یکشنبه۴ مهرماه۱۳۸۳

آشیانه های شعر فــرزانه شــیدا:

http://www.fsheida.com
http://fsheida.persianblog.ir

( دیوان شعر فرزانه شیدا: آشــیانهء شعـــر):

http://fsheidaaa.blogfa.com

 

 

چند شعر از چند شاعر

 
خفه می شوم
            
           نزدیکتر نیا
 
                    دورتر نایست
 
اینجا
 
    پراز چشم های بادبادک است
 
                             که به آسمان
 
                                   نامه ی تسلیت می فرستد.
از: شهین منصوری
 
 
میهن من، خانه ای آفتابی است.

با حیاطی سر سبز،

و درختان خرمالو،

و یک درخت پربار انار،

و دو تاک بی تاب خزیده بر روی دیوار،

پیچک خانه ی ما،

هم سبز است، هم سرخ است.

 

 

باغچه ی خانه ی ما،

گل هم دارد،

گل نسترن و داوودی،

در کنار اطلسی ها و بنفشه های رنگارنگ،

و دو گل میمون مسخره با لبهای قلمنبه در وسط باغچه مان.

 

همه ی مردم شهر مست اند، 

از بوی خوش یاسهای خانه ی ما

در جشن بهار. 

باغچه ی خانه ما پربار است،

و در آن هم نعنا می کاریم و هم ریحان،

تربچه و خیار و کدو و گوجه فرنگی هم داریم.

خانه ی آفتابی میراث من است.

خانه ی آفتابی بنایی است قدیمی اما محکم.

خانه ی آفتابی در زمستانهای پر برف،

باز هم دلباز و دلگرم و روشن می ماند.

 

مادرم وقتی مرد،

پدرم خشمگین به من گفت: از این خانه برو!

خانه ی آفتابی من را،

او از من که گرفت،

زان پس بی خانه شدم.

و از آن روزی که از خانه ی آفتابی خود رانده شدم

سرگردانم.

پدرم دختر بودن را، زن بودن را جرم من می داند.

پدرم در برابر هر آلت مردانه ای با سر تحسین برمیدارد،

او مرا چیزی بیش از نیمی از آدمیزاد به حساب نمی آورد.

من نه با شیطان هم پیمانم،

و نه  با مار موذی همدست شده ام،

پدرم، این پدرم بود که مرا از باغ بهشتم رانده است.

او مرا از خود راند

و زان پس من مدام در راهم.

من به دنبال خورشیدم،

من به دنبال خانه ی گرم کودکی ام،

من به دنبال آفتابم می گردم.

پدرم ضحاک است.

او  سر دلیرترین جوانان محله مان را بلعیده است

من اگر می ماندم،

من اگر مردی بودم،

پدرم مغز مرا هم می خورد.

 

پدرم دیوانه است.

او صاحبخانه است.

خانه ی آفتابی من، اکنون لانه ی ماران است.

میهنم، خانه ی آفتابی موروثی من، از دستم رفته است.

 

برای خاطره داستان "خانه آفتابی" نوشته پرتو نوری علاء             

                    مهستی شاهرخی

 

 
 
مقاومت شعری از زیبا کرباسی

بال بال         استخوان ِ شکسته دارد

پَر پَر         گیسوی بُریده دارد

          رنگِ پریده          رنگِ پریده دارد

نه هیچ ندارد     هیچ!

از این جهان      جهان ِ شما هیچ ندارد

نامش را نمی داند نه!

نمی داند نامش را

 

شعر: زیبا کرباسی

 

وطن من کفشهای من است......

وطنم، کفش بلورینم در راه ترک برداشت......

وطنم، صندلهایم، بند کفشهایم در راه برید......

وطنم، کفش نوک تیزم، در راه پاشنه اش شکست......

وطنم، کفش نوزادی و تاتی راه رفتنم، در راه گم شد......

وطنم، کفش توری میهمانی ام، از بس در کنج گنجه ماند، فراموشم شد......

وطنم، کفش روباز تابستانی ام زیر باران خیس شد......

 
 

 شــعری از : فــرزانه شـــیدا

(خداوند را در دلها غمگین بجو ):

هرگز نشود قلبی بی درد و رها باشد

گر بود چنین قلبی از عقل جدا باشد

آنرا که بوّد ,,روحی, غافل نشود از غم

گر روح ندارد او... نامش نبّود ,,آدم,,!!!

گر کودک و گر پیر یست گر مرد ...و یا یک زن

هر دل به مرام خود دارد غم این برزن

اورا که به غهمایش پیوسته فرو رفته

هر دم به خدای خود رنج وغم دل گفته

آری ... شب بیداری از یک دل غمدار است

از غصه بسی دلها غمدیده و بیدار است

اینگونه دلی هر شب دستی بدعا دارد

نجوای دلش هر شب ره سوی خدا دارد

در این گذر شبها هر دل که جلا گیرد

در خلوت تنهائی تقوای خدا گیرد

چون آینه ای گردد آن سینه که غمگین است

آن دل که جلا گیرد دلبسته به آئین است

آئین خداوندی هر دردی وغمی پوشد

بینی که بیکباره دل در ره حق کوشد

هرگز نکند مأوا یزدان بدل جاهل

آن دل که خدا دارد خود بوده دلی عاقل

تدبیر خداوند است قلبی چو شود غمناک

دل میشود از تقوا چون چشمه زلال و پاک

دوشنبه 4 دیماه 1385

 فرزانه شیدا

 ( فغان):

میان گلشن وگلزارو در صحرا

دلم آهسته چنگی میزند بر دامن رویا

مرا روح لطیف زندگی بیدار میسازد

مرا موج محبت میبرد تا ساحل دریا

دلم آهسته باخود سردهد نجوای گرمی را

دلم خوش بایدو باید ببینم من

همه شادی دنیا را همین فردا

نگو بامن خیال خوش مکن باخود

که گر دل را هوس باشد نماند لحظه ای برجا

و خود سردی وگرمی جهانی را

به آتش میکشد با شعله ای سوزان ز سرتا پا

مکن بامن تو بازی ای جهان تا ابد مغرور

اگر من ساکتم از شدت شرمم چنین بودم

ولیکن سردهم آخر به روزی من فغانم را

یکشنبه 14 آبان1385

فرزانه شیدا

آشیانه های شعر فرزانه شیدا:

http://www.fsheida.com
http://fsheida.persianblog.ir

( دیوان شعر فرزانه شیدا، آشــیانهء شعـــر):

http://fsheidaaa.blogfa.com/

 

 

روزنامه نگار همراه با چند شعر از چند شاعر

روزنامه نار(آخرین اخبار آب وهوا در خراسان رضوی)
احتمال بارندگی پراکنده تا پایان هفته

اداره کل هواشناسی خراسان رضوی از احتمال بارندگی پراکنده تا پایان هفته جاری در برخی نقاط این استان خبر داد.
در گزارش پیش بینی وضع هوای استان اعلام شد: نقشه های پیش یابی بیانگر گسترش سامانه کم ارتفاع بر روی استان خراسان رضوی تا جمعه آینده است که با جریانات کم فشار در سطح زمین همراه است و پیامد آن بارندگی پراکنده و وزش باد در برخی نقاط با مه رقیق خواهد بود.
در این گزارش پیش بینی وضع هوا در ٢٤ ساعت آینده برای شمال، مرکز و جنوب استان نیمه ابری تا تمام ابری همراه با احتمال بارندگی پراکنده و وزش باد پیش بینی شده که در نواحی شمالی با مه رقیق صبحگاهی اعلام شده است.
تربت حیدریه با حداقل دمای صفر درجه سردترین و کاخک با ١٦ درجه سانتی گراد بالای صفرگرم ترین شهر استان در روز گذشته بود. کارشناس هواشناسی خراسان رضوی همچنین میزان بارندگی ٢٤ ساعته از ٣٠:٩ صبح یک شنبه تا صبح دوشنبه را به این شرح اعلام کرد: گلمکان ٨/٤، سبزوار ٨/٠، مشهد ٢/٢، نیشابور ١/١ و تربت جام ٥/٠ میلی متر.
 
خودروهایی که غیر مجاز گازسوز می شوند

رئیس پلیس راهنمایی و رانندگی :خود روهای گاز سوز شده به روش غیر استاندارد به پارکینگ منتقل می شوند
 سهمیه بندی بنزین اشتیاق صاحبان خودروها را برای گازسوز کردن وسایل نقلیه بنزین سوز افزایش داده و کار به جایی رسیده است که در برخی کارگاه ها به صورت غیر مجاز عملیات گازسوز کردن خودروها انجام می شود.برخی شهروندان در تماس با خراسان گفتند: اخیرا در کارگاه هایی پس از انجام لوله کشی، سیلندر ١١ کیلویی گاز مایع در صندوق عقب خودرو تعبیه و با بست ها و فنرهایی مهار می شود. به گفته آنان این سیلندرهای گاز مایع که به صورت غیر استاندارد روی خودروها سوار می شود، پس از خالی شدن باید تعویض شود.یک راننده که برای ادامه کار مسافرکشی خود با توجه به محدود بودن سهمیه بنزین اقدام به گازسوز کردن خودرو خود با این روش در کارگاهی غیر مجاز کرده است به خراسان گفت:مطلع شدم که در یک کارگاه به روش جدیدی گازسوز کردن خودروها انجام می شود و وقتی مراجعه کردم پس از لوله کشی و نصب یک جای مناسب در صندوق عقب خودرو، یک سیلندر ١١ کیلویی گاز مایع در آن تعبیه شد و الان خودروی من گازسوز است. وی در پاسخ به این سوال که آیا این کار استاندارد و مورد تایید سازمان های مسئول است گفت: اطلاعی از استاندارد بودن یا نبودن آن ندارم ولی می دانم که در استان های غربی و شمالی کشور نیز از این روش استفاده می شود. وی با اظهار بی اطلاعی از خطرهای این کار افزود:  به نظر می رسد تنها خطر تاثیرگاز مایع بر روی قطعات موتور خودرو باشد که با دوگانه سوز بودن و استفاده از بنزین این مشکل هم قابل رفع است.راننده دیگری نیز به خراسان گفت: با مراجعه به یک کارگاه، خودروی خود را گازسوز کرده ام ولی از استاندارد بودن آن و مجوز داشتن این کارگاه برای فعالیت در این بخش اطلاعی ندارم. وی افزود:با سهمیه بندی بنزین و تمام شدن سهمیه کارت سوختم مجبور شدم برای گازسوز کردن خودروی خود اقدام کنم و چون برای گازسوز کردن خودرو در مراکز مجاز باید مدت زیادی در نوبت باشم ترجیح داده  از سیستم گازسوز مایع استفاده کنم.

شهروندان شکایت کنند
کارشناس اداره کل استاندارد و تحقیقات صنعتی خراسان رضوی نیز نصب هرگونه تجهیزات گازسوز بر روی خودروها را خارج از ضوابط استاندارد اجباری، غیر قانونی اعلام کرد. مهندس « ملک زاده» افزود: تاکنون درباره گازسوز کردن خودروها با سیلندر ١١ کیلویی اطلاعاتی به ما نرسیده است ولی این کار کاملا غیر قانونی است و در صورت انعکاس شهروندان و شناسایی این کارگاه ها به شدت با آن ها برخورد خواهد شد. وی گفت: تجهیزات کارخانه ای نصب شده بر روی خودروهای گازسوز نیز مشمول استاندارد اجباری است و چنان چه اشکال داشته باشد قابل پی گیری است و در صورت بروز مشکل، شهروندان می توانند شکایت کنند.وی گازسوز کردن با رگلاتور بخاری، آبگرمکن و سیلندرهای ١١ کیلویی را فوق العاده خطرناک اعلام و تصریح کرد: در صورت بروز کوچک ترین حادثه این افراد باید تمام زندگی شان را برای جبران خسارت بدهند.وی از شهروندان خواست آدرس مراکز نصب و کارگاه های غیر مجاز گازسوز کردن خودروها را به این اداره کل منعکس کنند تا برخورد لازم با متخلفان برابر مقررات صورت گیرد.

حادثه در کمین است
کارشناس گاز مایع و CNG شرکت ملی پخش فرآورده های نفتی خراسان رضوی نیز به خراسان گفت: استفاده از سیلندرهای گاز مایع در گازسوز کردن خودروها کار بسیار خطرناکی است. مهندس « جواد چمن آرا» تصریح کرد: استفاده از سوخت گاز مایع و سیلندرهای این گاز در خودروها کاری غیر مجاز است چرا که در صورت کوچک ترین تصادف به خاطر مهار نبودن کامل سیلندر احتمال پاره شدن شیلنگ باعث بروز حادثه می شود. به گفته وی گاز مایع بر خلاف CNG ( گاز طبیعی) سنگین تر از هواست و با نفوذ به اتاق خودرو راننده متوجه آن نمی شود و با کوچک ترین جرقه، انفجار رخ می دهد. وی با اشاره به این که این نوع گازسوز کردن خودروها به معنی حمل یک بمب متحرک در خودروهای شهر مشهد است افزود: علاوه بر جان راننده، جان افراد زیادی نیز در خطر است. وی گفت: استفاده از گاز CNG راحت تر و کم خطرتر است و ارزشی ندارد که افراد به صورت غیر مجاز و غیر استاندارد از گاز مایع استفاده کنند.وی این نوع گازسوز کردن اتومبیل ها را بسیار بسیار غیر ایمن و خطرناک توصیف کرد و افزود: تاکنون چندین مورد حادثه مرتبط با این نوع گازسوز کردن ها در کرج و اصفهان و... رخ داده است و انتظار ما از نیروی انتظامی این است که با رانندگان متخلف در این امر نیز برخورد کند.مسئول گاز مایع و CNG شرکت پخش فرآورده های نفتی خراسان رضوی در پاسخ به این سوال که به عنوان دستگاه مسئول در این راستا چه اقدامی کرده اید گفت: ما موضوع را به تهران منعکس و هماهنگ کرده ایم ولی راه قانونی برای برخورد با این پدیده پیدا نشده است.

پلیس برخورد می کند
رئیس پلیس راهنمایی و رانندگی مشهد نیز در گفت وگو با خراسان گفت: استفاده از سیلندر ١١ کیلویی گاز مایع برای گازسوز کردن خودروها کار بسیار خطرناکی است و این کار به منزله قراردادن یک سیلندر گاز در کنار آتش است. سرهنگ « مسعود امیر گیلکی» با ابراز نگرانی از اقدام برخی دست اندرکاران و استقبال رانندگان از این کار افزود: این کار مدتی قبل در استان کرمانشاه شروع شده و با کمال تاسف به استان های دیگر کشور از جمله خراسان رضوی، تسری یافته است.وی با غیر مجاز خواندن این اقدام گفت: از متصدیان کارگاه های غیر مجاز و رانندگان می خواهیم مردم را به کشتن ندهند و به خاطر صرفه جویی در هزینه جان خود و مردم را به خطر نیندازند. وی با غیر استاندارد خواندن روش اقدام اعلام کرد: پلیس راهنمایی و رانندگی در هر جا مواردی از این قبیل مشاهده کند، با جدیت برخورد می کند و این خودروها را به پارکینگ منتقل خواهد کرد. وی از رانندگان خواست از گازسوز کردن خودروهای خود با روش های غیر مجاز و خطرآفرین خودداری کنند. به هر حال این روزها بمب های متحرکی در خیابان های شهر تردد می کنند که به سادگی قابل تشخیص نیستند. اگر چه مدتی است این اقدام خلاف و سودجویانه برخی فرصت طلبان شروع شده و در حال گسترش است ولی سکوت مراجع اداری، انتظامی و قضایی نیز جای تامل دارد. به هر حال علاج واقعه را باید قبل از وقوع کرد

چند شعر  .مطلب از چند شاعر ونویسنده:


 

آهای زنجره‌ها
تازه‌ترین اخبار

شما چی فکر می‌کنید؟
این زنجره‌هایی که الان اینجا دارند با تمام وجودشان زنجیره‌های بلورین صداشان را می‌بافند احمد شاملو را یادشان هست؟
شما، زنجره‌ها یادتان هست؟ روزها و شب‌ها، تو همین ماه، روی همین کوه، توی همین ده، کنار همین درخت گردو، با احمد به آوازهای عاشقانه‌ی شماها گوش می‌دادیم؟
با شماها هستم، آهای زنجره‌های شعر خاطره، احمد شاملو را یادتان هست؟
می‌دونید حضور بزرگتر و بزرگتر شماها، غیاب بی‌ سر و صدای احمد رو بزر‌گتر می‌کنه؟
هیچوقت برای خاموشی این زنجره اشک نریخته بودم، مگر امروز...

ع.پاشایی
ساعت ۲ بعد از ظهر
۳۰ تیر ۱۳۸۶، داراب‌کلا

شب
 
  سراسر
 
  زنجیر ِ زنجره بود
 
  تا سحر،

سحرگه
به‌ناگاه با قُشَعْریره‌ی درد
در لطمه‌ی جان ِ ما

جنگل
 
  از خواب واگشود

مژگان ِ حیران ِ برگ‌اش را
پلک ِ آشفته‌ی مرگ‌اش را،
و نعره‌ی اُزگَل ِ ارّه‌ی زنجیری

سُرخ
 
  بر سبزی‌ نگران ِ دره
 
  فروریخت.

 تا به کسالت ِ زرد ِ تابستان پناه آریم

دل‌شکسته
 
 

به‌ترک ِ کوه گفتیم.

ترانه‌ی بزرگترین آرزو
تازه‌ترین اخبار


از نخستین سالی که به برهوت تهران پاگذاشتم، تنها در بالکن خانه‌ها می‌توانستم احساس کنم که زنده‌ام. بالکن‌هایی که در مرز سوژه و ابژه بنا می‌شدند و بیرون و درون را به هم وصل می‌کردند.
از نخستین سال‌هایی که به برهوت تهران پاگذاشتم با بالکن‌های این شهر از احمد شاملو سخن می‌گفتم و حالا هربار که در بالکن خانه‌ای در این شهر می‌ایستم در جایی که از بیرون به درون می‌آیم و از منظر به نظاره به ناظر همه‌ی فضا با من از احمد شاملو سخن می‌گوید.
هربار که از خانه‌اش به سکونت‌گاه خود در بالکن خوابگاه دانشجویی برمی‌گشتم فضای کوچک مرزهای بیرون و درون اشک‌های مرا می‌دیدند و ندامتی را که از خود بودنم بر موزاییک‌های کف آن مرز می‌چکید.
می‌گفتم: من او را در رنج‌ها دیدم . من او را دیدم که در اعماق رنج خویش چه سرسختانه می‌جنگید، ساعت‌ها و ساعت‌ها کار و هر بار مکاشفه‌ای نو، ساعت‌ها و ساعت‌ها مبارزه برای زیستن و برای شور. در عین رنج، در عین ظلماتی که همه‌ی خاک را فرا گرفته‌بود. آن‌جا بر آن صندلی چرخدار. هنوز اگر لحظه‌ای سربلند می‌کرد از اعماق خویش برایمان به دستمایه‌ی عبارتی، از ژرفناهای درد لبخند به هدیه می‌آورد و این همه با من می‌گفت که او هرگز شب را باور نکرد.
و بالکن‌های این شهر شاهد ندامت و تنهایی من بودند که شاید حکایت ندامت نسلی بود که در سرمای درونش یخ می‌بست. من امروز اگر شعله‌ای در درونم می‌بینم آن را فرزند جرقه‌هایی می‌دانم که روزی روزگاری از آتش بی‌حصار حضور احمد شاملو بر هیزم‌های یخ‌بسته‌ی درونم می‌چکید.
تنهای تنها، روی بالکن خانه‌ام می‌ایستم و رو به شهر، رو به دوزخ پیش رو، ترانه‌ی بزرگترین آرزو را می‌خوانم: آه آگر آزادی سرودی می‌خواند...

محسن عمادی، ۱ مرداد ۱۳۸۶، تهران

سروده ای از فرزانه شیدا سراینده مقیم نروژ 

Norway) farzaneh sheida):شعر:تکرارها مغلوبند:

میــروم ...با تمامـــیت عــشق

با تـمامیــت آنــچه که ...رهــا کــردی

بــی هــیچ انـدوهــی

!!!

مـــیروم ..آری...

من نیز بی هیچ پاسخی

!!!!

مــیدانی کـه .... تــکرارها مغــلوبــند

اگـر به تکــراری همیــشگی

دل شکــــستنـم را

پاس بـــداری

و روحـــم را

زخمـی ءرنــج هــای عـاطــفه کنـی

!!

آنــگاه که خــود مــیدانــستی

دنیــایم در تــو زنـدگـی مــی کــند

و  بــی تـــو...

حــتی بــهانه ای نــخواهم جُــست

برای باز هم رفتن

!!!

پلـــکان رفــتن مــرا

یـک ...بیــک ...

تــو بــودی کــه مــی ساخـــتی

 در بــی خــیالی هـائی

کـه رنـجـشم را...پـــله های مــداوم

مــیزد

!!!

اکــنون اگــر برپــله ءآخــریــنم

گـــناه تـوســت

در خــشم های بیـــهوده ات

!!!

دیـــگر نگاهــی ...

به پــشت ســر نیــز...

نخـــواهم کــرد

دیــگر واژه هــای تـــکرار تــرا

که مـــدام..مــدام..مـــدام

آهـــنگ مــیزد

در ذهــن خــاطـــره ام

خـامــوش مـــیکنم

!!!

 بسیــار سـر کـردم

با  نغــمه های تـــو

چــه افســرده میروم

 در بیـصدائی محــض

امــا

دیگــر مــیروم...آری مـیروم

!!!

شعر از:فرزانه شیدا

14

مهرماه 1386

شعری از فروغ فرخزاد:

شعله رمیده

می بندم این دو چشم پرآتش را

تا ننگرد درون دو چشمانش

تا داغ و پر تپش نشود قلبم

از شعله نگاه پریشانش

می بندم این دو چشم پرآتش را

تا بگذرم ز وادی رسوائی

تا قلب خامشم نکشد فریاد

رو می کنم به خلوت و تنهائی

ای رهروان خسته چه می جوئید

در این غروب سرد ز احوالش

او شعله رمیده خورشید است

بیهوده می دوید به دنبالش

او غنچه شکفته مهتابست

باید که موج نور بیفشاند

بر سبزه زار شب زده چشمی

کاو را بخوابگاه گنه خواند

باید که عطر بوسه خاموشش

با ناله های شوق بیامیزد

در گیسوان آن زن افسونگر

دیوانه وار عشق و هوس ریزد

باید شراب بوسه بیاشامد

از ساغر لبان فریبائی

مستانه سرگذارد و آرامد

بر تکیه گاه سینه زیبائی

ای آرزوی تشنه به گرد او

بیهوده تار عمر چه می بندی؟

روزی رسد که خسته و وامانده

بر این تلاش بیهوده می خندی

آتش زنم به خرمن امیدت

با شعله های حسرت و ناکامی

ای قلب فتنه جوی گنه کرده

شاید دمی ز فتنه بیارامی

می بندمت به بند گران غم

تا سوی او دگر نکنی پرواز

ای مرغ دل که خسته و بیتابی

دمساز باش با غم او، دمساز

 سروده ای از: فرزانه شیدا

آشیانه های شعر فرزانه شیدا:

http://www.fsheida.com
http://fsheida.persianblog.ir
http://farzanehsheidaa.blogfa.com

    گالری عکس: آلبوم عکس های منتخب ف .شیدا

  عکس هائی از اسـکاـندیـناوی ( نروژ- سوئد- دانمارک- فنلاند)

دیـوان شعــر فرزانه شیــدا به کوشـش شیــواااماهیچ ...ما نـگاه

با تـشـــکر از ایشان جـهت گرد آوری اشعار من/ تنظیـم بر اساس الـفـبا

و زحماتی که جـهت انجام اینـکار متحمـل شدند

( آشــیانهء شعـــر):

http://fsheidaaa.blogfa.com/

با  تقدیم سه شاخه گل  ُرز  به رسم ء هــمیشه شــــــــــیدائی